این پیشنهاد را بارها به من کرده اند ولی من هرگز قبول نکرده ام. آبدارخانه من کم از معاونت ندارد!
اپیزود اول:
در اتاق رییس جلسه فوق العاده ای تشکیل شده است تا در مورد آمدن قریب الوقوع بازرس از پایتخت تصمیم بگیرند. رییس با اضطراب می گوید: آقایان این جلسه سرنوشت یک ساله ما را تعیین می کند اگر بازرس ها اداره ما را درجه اول ارزیابی نکنند تمام اضافه کار و ماموریت های ما را بر اساس اداره درجه دو پرداخت خواهند کرد؛ بیچاره می شویم با چندر غازی که دست مان خواهند گذاشت جواب زن و بچه مان را چه بدهیم.
معاون می گوید: باید یک سری تغییرات اساسی در اداره انجام دهیم تا اداره ما را درجه یک ارزیابی کنند. در و دیوار ساختمان کلاً زنگار بسته است یک رنگ خوب و اساسی قدم اول است در قدم دوم شیرهای زهوار در رفته دستشویی ها را عوض کنیم و اگر بتوانیم درهای زهوار دررفته اتاق ها را عوض کنیم که نورعلی نور می شود گذاشتن مایع دستشویی در بالای شیرها و...
رییس حسابداری گفت: باید اداره درجه اول حقوق و مزایایی کارمندان را سرموقع پرداخت کند الان شش ماهه که اضافه کاری اینها مانده اگر خبر به گوش بازرس ها برسد حتی اینجا را درجه سه هم نمی نویسند.
رییس خدمات گفت: کمبود نیروی خدمات و کمبود نیروی شوینده باعث شده که درودیوار اداره پر از تار عنکبوت و گرد و غبار چند ساله شود باید همه را بسیج کرد برای شستن و ضدعفونی کردن.
رییس کارپردازی گفت: پول اصناف و کسبه مدت هاست پرداخت نشده باید بودجه بگیرییم و حساب همه آنها را صاف کنیم والا چگون امکان دارد اداره درجه یک باشد و به عالم و آدم بدهکار باشد؟
رییس با درماندگی گفت: جناب معاون وقت برای این کارهای اساسی نیست این کارهایی که فرمودید حداقل یک سال کار می برد بازرس ها همین دو سه روزه پیدای شان می شود.
مش رمضان آبدارچی اداره که استکان های چایی را پخش می کرد گفت: من یک راه ساده و صدر صد مطمئن پیشنهاد می کنم.
رییس با درماندگی گفت: مش رمضان تو سال ها در این اداره استخوان شکانده ای تو بگو چکار کنیم؟
مش رمضان لبخندی زد و تمام دندان های سیاه سوخته اش نمایان شد: من همه این بازرس ها را می شناسم با کمترین هزینه ایی درجه الف اداره را خواهیم گرفت.
رییس گفت: چکار کنیم مش رمضان تو بگو؟
مش رمضان گفت: فقط سطل آشغال ها را عوض کنیم من رییس بازرس ها را می شناسم او فقط به سطل آشغال ها حساس است. باید سطل آشغال ها را هم از برادرزاده او که تازگی به این شهر آمده و مغازه وسایل پلاستیکی زده بخریم والا قبول نمی کند.
معاون با عصبانیت گف: مش رمضان چرا چرت می گویی یعنی می گویی با عوض شدن سطل آشغال ها کل مشکلات حل می شود.
مش رمضان لبخند نخودی زد و گفت: کاملاً مشکلات حل می شود ولی کمی شرط و شروط هم دارد.
رییس مشتاقانه گفت: مش رمضان چه شرط و شروطی؟
مش رمضان گفت: باید برای بازرس ها در کنار بازار جامع شهر هتل گرفت و سوغاتی های محلی هم که خودتان اهل بخیه هستید باید برای همه گرفت از قدیم گفته اند دندان تیز با شیرینی کند می شود. چند روز باید وقت گذاشت آنها را به آب های گرم برد و مناطق خوش آب و هوا را نشان شان داد ناسلامتی آنها مهمان ما هستند و عزت و احترام شان واجبه.
معاون معترضانه گفت: آخه قربان اینها آمده اند برای ارزیابی اداره یا گردش و بردن سوقات؟
مش رمضان شانه ای بالا تکان داد و گفت: در این بیست سالی که من در این اداره بودم همیشه من درجه الف اداره را گرفتم فقط یک سال به حرف من گوش نکردند بازرس حتی ننوشت ب نوشت جیم و همه ما بدبخت شدیم.
رییس شتاب زده گفت: مش رمضان این چه حرفیه حرف شما حجته حالا چکار کنیم؟
مش رمضان دو انگشت سبابه را به هم مالید و چشمکی زد: بی مایه فطیر است شما مایه تیله را بدهید با بقیه کار نداشته باشد.
رییس گفت: من سرپرستی هیات بازرس ها را به تو می دهم هر گلی زدی به سر خود زدی. پول هم هر چقدر خواستی از رییس حسابداری بگیر.
رییس حسابداری با ناراحتی گفت: شش ماه اضافه کاری کارمندان را هنوز نداده ایم پول یک ماه را گرفته ایم و قراره همین ماه بدهیم...
رییس گفت: شش ماه بشود هفت ماه زمین که به زمان نمی آید همین پول را بدهید مش رمضان تا درجه اداره را ببرد الف.
مش رمضان با تبختر گفت: رییس جان یک شرط هم دارم وقتی بازرس ها رفتند نباید کسی مرا به خاطر چندرغاز پول محاکمه کند من حوصله سین جیم ندارم باید بازرس ها اورت پذیرایی بشوند.
رییس گفت: اون با من، تو درجه الف را بگیر بقیه کارها با من.
رییس حسابداری معاون و رییس کارپردازی همگی رفتند تولب.
اپیزود دوم:
رییس نگران و مضطرب پشت میزش نشسته است و به نامه دربسته ایی نگاه می کرد و زیر لب می گوید: این سرنوشت یکساله ماست. یعنی بازرس ها چه نوشته اند؟
او بالاخره بر هول و تردید خود غلبه می کند و نامه را باز می کند. از شدت هراس چشم هایش را می بندد و بالاخره دل خود را به دریا می زند و نامه را درمی آورد و سریع می خواند.
او فریادی از ته دل می زند: احسن؛ اداره ما شد الف. درود بر ما.
او فوری زنگ اتاق را می زند منشی وارد می شود: هم مش رمضان را صدا کن و هم به غذاخوری زنگ بزن بگو برای ما غذای مخصوصی برای ناهار درست کند.
منشی می گوید: برای چند نفر؟
رییس تاملی می کند و می گوید: رییس حسابداری؛ معاون؛ رییس کارپرازی و مش رمضان با خانواده. آمار بگیر و چند تا اضافه سفارش بده.
منشی می رود و چند دقیقه بعد مش رمضان می آید. رییس دست او را می گیرد و می گوید: مش رمضان تو ما را شرمنده کردی چگونه زحمات تو را جبران کنیم؟
مش رمضان می گوید: کاری نکردیم وظیفه بود رییس.
رییس آهسته به او نزدیک می شود: می خواهم به تو پیشنهادی بدهم.
مش رمضان می گوید: سرتاپا گوشم.
رییس زمزمه کنان می گوید: می خواهم ابلاغ معاونتی اداره را به تو بدهم.
مش رمضان می خندد و می گوید: این پیشنهاد را بارها به من کرده اند ولی من هرگز قبول نکرده ام. آبدارخانه من کم از معاونت ندارد می دانی مشکل تمام کارمندان در آبدارخانه من حل می شود و بارگاه من کم از بارگاه شاهان نیست. اگر محبت کنی مرا در همین سمت ابقا کن.
رییس می گوید: باشد ولی بدان تو هر موقع خواستی بدون هیچ تشریفاتی می توانی وارد اتاقم شوی، هر موقع و هر زمان. امروز هم با کل خانواده مهمان من هستی.
اپیزود سوم:
منشی وارد اتاق می شود و می گوید: قربان سه نفر از کارمندان به شدت اصرار دارند شما را ببینند.
رییس سیگار خوشبوی خارجی خود را در زیرسیگاری خاموش می کند و می گوید: بگو بیایند ولی زود، می خواهم بروم جلسه دارم. به راننده بگو آماده شود.
او تلفن را برداشت و زنگ زد: خانم آمده شوید برویم گمرگ؛ باید کلی خرید کنیم.
سه نفر با قیافه درهم وارد شدند. رییس سرپا ایستاده بود و گفت: بفرمایید آقایان.
اولی گفت: قربان دخترم ازدواج کرده است و برای جهیزیه او مانده ام منتظر اضافه کار بودم که گویا این ماه هم نمی دهند.
نفر دوم می گوید: پسرم می رود سربازی پول اتوبوسش را هم ندارم بدهم.
نفر سوم می گوید: چند روز دیگر مدرسه ها باز می شود پول کتاب و دفتر بچه ها را ندارم منتظر این اضافه کاری بودم.
رییس در حالی که تظاهر به عجله می کرد گفت: باور کنید آقایان وضعیت من هم بدتر از شماست امروز پول بنزین ماشینم را از معاون گرفتم آنهم چون با خانواده بودم والا فردا باید پیاده بیایم اداره.
اولی با گریه گفت: رییس اگر مساعده ای محبت کنید شرمنده خانواده نشویم.
رییس با خنده گفت: شما که شش ماه صبر کردید یک ماه هم روش؛ باور کنید وضع اداره از جیب من و شما هم خالی تره. همین که حقوق تان را ماه به ماه می دهیم خدا را شکر کنید.
او با عجله اتاق را ترک و سه نفر را مغموم و پکر بر جا می گذارد.
*
سرزمین من جایی است که عشق شوق رسیدن دو معشوق به هم هیچ ارزشی ندارد ولی گریه برای مردگانی که سال هاست درگذشته اند و به قولی هفت کفن پوسانده اند بسیار باارزش است.
*
چشمی که گریستن را بلد نباشد برای لای جرز خوب است.